وبلاگ حرفهای من
برای دلم مینویسم
 
 

 امیدوارم لحظات خوبی را در وبلاگ من سپری کنید


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 بهمن 1398برچسب:, :: 11:45 :: توسط : پریسا

سلام . تا حالا دقت کردید به قطره آب !؟ دو قطره آب وقتی که  به هم نزدیک می شن ، تشکیل یک قطره

بزرگتر می دن ولی برعکس قطره آب دو تکه سنگ هیچ گاه با هم یکی نمی شن  می دونید برا چی  !؟

برای این که قطره آب نرم هست ولی سنگ سخت ! خب الان می گید اینو که خودمون می دونستیم (:

 ولــی منظورم اینه کــه این حالت واسه خــود ما هم پیش میادهــر چه سخت تر و قالب تر باشیم فهم

دیگــران بــرامون مشکل تر هست و بــه نظر من در نتیجه این سختی در مـــا باعث میشه کــه  کلی از

زندگی عقب بیوفتیم ، با عث میشه که امکان بزرگ شدن مون کاهش پیدا کنه  و …

راستی جالبه کـه  آب در عین نرمی و لطافتی کـه داره در مقایسه با سنگ به مراتب سـر سخت تـر

و دررسیدن به هدف خـود لجوجتر و مصمم تر هست ! سنگ پشت اولین مــانع جـدی متوقف میشه

امــا آب همچنان به راه خود ادامه می ده و راه خود رو به سمت دریا پیدا می کنه پس معنای واقعی

 سر سختی ، استواری ومصمم بودن در زندگی ، نرمی و گذشت هست … به هر حال  گاهی لازمه

 کـه در مـورد بعضی مسائل کوتاه بیاییم ، گاهی باید بخشید ، گاهی باید  نگاهت رو به سمت دیگر

بگیری و نبینی بعضی چیزا رو ! …  درضمن پوستر نوشت هم یادتون نره


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 1 بهمن 1393برچسب:, :: 15:17 :: توسط : پریسا

مهــمــترین درســـی کــه از زنـــدگی آمـــوختـــم ایــن بــود

کـــه هیــچ کـــس شبیـــه حــرفهـــایــش نبــود...!

 

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, :: 19:45 :: توسط : پریسا

شانه‏ هایت، ستون محکمی است پناهگاه امن خانه را.
دست در دستانم که می‏گذاری، خون گرم آرامش، در کوچه رگ‏هایم می‏دود.
در برابر توفان‏های بی‏رحم زندگی می‏ایستی؛ آن‏چنان‏که گویی هر روز از گفت‏وگوی کوهستان‏ها باز می‏آیی.
لبخند پدرانه‏ات، تارهای اندوه را از هم می‏دراند.
تویی که صبوری‏ات، دل‏های ناامید را سپیده‏دم امیدواری است. مرامنامه دریا را روح وسیعت به تحریر می‏آید؛ آن هنگام که ابرهای دلتنگی، پنجره‏های خانه را باران می‏پاشند.
آسمان همواره بوسه بر پیشانی بلندت را آرزومند است.

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 5 اسفند 1392برچسب:, :: 21:13 :: توسط : پریسا

دلم سکوت میخواد.یه سکوت که همه چیو بتونم فراموش کنم و به قبل برگردم...


ارسال شده در تاریخ : شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, :: 9:59 :: توسط : پریسا

می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی..
آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند
تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!

حسین پناهی


ارسال شده در تاریخ : شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, :: 9:3 :: توسط : پریسا

الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها

ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم

پ: پویایی برای پیوستن به خروش حیات

ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها

ث: ثبات برای ایستادن در برابر باز دارنده ها

ج: جسارت برای ادامه زیستن

چ: چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه

ح: حق شناسی برای تزكیه نفس

خ: خودداری برای تمرین استقامت

د: دور اندیشی برای تحول تاریخ

‌ذ: ذكر گویی برای اخلاص عمل

ر: رضایت مندی برای احساس شعف

ز: زیركی برای مغتنم شمردن دم ها

ژ: ژرف بینی برای شكافتن عمق درد ها

س: سخاوت برای گشایش كار ها

ش: شایستگی برای لبریز شدن در اوج

ص: صداقت برای بقای دوستی

ض: ضمانت برای پایبندی به عهد

ط: طاقت برای تحمل شكست

ظ: ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف

ع: عطوفت برای غنچه نشكفته باورها

غ: غیرت برای بقای انسانیت

ف: فداكاری برای قلب های درد مند

ق: قدر شناسی برای گفتن ناگفته های دل

ك: كرامت برای نگاهی از سر عشق

گ: گذشت برای پالایش احساس

ل: لیاقت برای تحقق امید ها

م: محبت برای نگاه معصوم یك كودك

ن: نكته بینی برای دیدن نادیده ها

و: واقع گرایی برای دستیابی به كنه هستی

ه: هدفمندی برای تبلور خواسته ها

ی: یك رنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک


ارسال شده در تاریخ : شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, :: 8:57 :: توسط : پریسا

من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم

دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم

قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم

عشق را دوست دارم ولی از مرد ها می ترسم

کودکان را دوست دارم ولی از آئینه می ترسم

سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم

من می ترسم پس هستم

این چنین می گذرد روز و روزگار من

من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392برچسب:, :: 13:20 :: توسط : پریسا

من نه عاشق بودم

 

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزید

من خودم بودم دستی که صداقت می کاشت

گر چه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم هر پنجره ای

که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود

من نه عاشق بودم

و نه دلداده به گیسوی بلند

و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم

که مرا از پس دیوانگیم می فهمید

آرزویم این بود

دور اما چه قشنگ

که روم تا در دروازه نور

تا شوم چیره به شفافی صبح

به خودم می گفتم

تا دم پنجره ها راهی نیست

من نمی دانستم

که چه جرمی دارد

دستهایی که تهیست

و چرا بوی تعفن دارد

گل پیری که به گلخانه نرست

روزگاریست غریب

تازگی می گویند

که چه عیبی دارد

که سگی چاق رود لای برنج

من چه خوش بین بودم

همه اش رویا بود

و خدا می داند

سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 29 بهمن 1392برچسب:, :: 13:40 :: توسط : پریسا

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 29 بهمن 1392برچسب:, :: 13:32 :: توسط : پریسا

مـی گـویـنـد بـاران کـه بـبـارد

بـوی ِ خـاک بـلـنـد مـی شـود . .

پـس چـرا ایـنـجـا

بـاران کـه مـی بـارد

عـطـر خـاطـ ـره هـا مـی پـیـچـد ؟ . . .

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 29 بهمن 1392برچسب:, :: 13:13 :: توسط : پریسا

کوچه‌های قدیمی را باریک می‌ساختند،

تا آدم‌ها به هم نزدیک‌تر شوند…

حتی در یک گذر؛

ما انسانها اکنون چقدر از هم دوریم ...


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 29 بهمن 1392برچسب:, :: 12:27 :: توسط : پریسا

ى دانم هر از گاهى دلت تنگ مى شود.

همان دلهاى بزرگی که جاى من در آن است
آنقدر تنگ میشود که حتى یادت مى رود من آنجایم.

دلتنگى هایت را از خودت بپرس.

و نگران هیچ چیز نباش!

هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمى خواهم تو همان باشی!

تو باید در هر زمان بهترین باشى.

نگران شکستن دلت نباش!

میدانى؟ شیشه براى این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمى شود ...

و میدانى که من شکست ناپذیر هستم ...

و تو مرا دارى ...

براى همیشه!

چون هر وقت گریه میکنى دستان مهربانم چشمانت را مى نوازد ...

چون هر گاه تنها شدى، تازه مرا یافته اى ...

چون هرگاه بغضت نگذاشت صداى لرزان و استوارت را بشنوم،
صداى خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!

درست است مرا فراموش کردى، اما من حتى سر انگشتانت را از یاد نبردم!

دلم نمى خواهد غمت را ببینم ...

مى خواهم شاد باشپ ...

این را من مى خواهم ...

تو هم مى توانى این را بخواهپ. خشنودى مرا.

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)

و من هر شب که مى خوابى روحت را نگاه مى دارم تا تازه شود ...

نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را مى فشارد.

شبها که خوابت نمى برد فکر مى کنى تنهایى ؟

اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!

فقط کافیست خوب گوش بسپارى!

و بشنوى ندایى که تو را فرا مى خواند به زیستن!

پروردگارت ...


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:, :: 16:8 :: توسط : پریسا

یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد.
هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید.
هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند.
هیچ انجمنی با پسوند"... مردان" خاص نمی شود.
مردها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند.
این روزها همه یک بلندگو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند.
در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است.
یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند.
وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان مردهایی که دوستمان داشتند ولی رفتند...
یکی از همین مردهای همیشه خسته.
از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند.
مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند.
سربازی، کار، در آمد، تحصیل... همه از مردها همه توقعی دارند.
باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی... و خدا نکند یکی از این ها نباشند...

ما هم برای خودمان خوشیم! مثلا از مردی که صبح تا شب دارد برای درآمد بیشتر و برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویولون بزند و از مردی که زیر پنجره مان ویولون می زند توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد.

توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دل داریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بد مزه ما را با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردی شان را فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن زیباتری را اصلا نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند!

مردها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است.
وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چک شان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمی دهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفش شان کثیف است تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین.

و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد، نکند من را برای شب هایش میخواهد؟ نکند من را برای چال روی لپم میخواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی... مردها همه دنیای شان همین طوری است. ساده و منطقی... درست بر عکس دنیای ما.

بیایید بس کنیم. بیایید میکروفون ها و تابلوهای اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر میکنم مردها، واقعا مردها، آنقدرها که داریم نشان می دهیم بد نیستند.

مردها احتمالا دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش داشته باشند. فقط همین.
کمی آرامش در ازای همه فشارها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند.
کمی آرامش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم ...
بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است.


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:, :: 16:2 :: توسط : پریسا

خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت میکشی!

 نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه

  کاش میشد به جای نان خشک

خاطره های خشک جمع میکردند!!!

 خاطره ی خشک شده میدادیم

درعوض زمان میگیرفتیم

 حتی به نصف قیمت !


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:, :: 16:2 :: توسط : پریسا

همراه بسیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست


دلبسته اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست


کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست


چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست


در فکر فتح قله قافم که آنجاست
جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:, :: 15:57 :: توسط : پریسا

چه تقابل عجیبی ست ...

 

به دنیا می آییم ولی به آخرت می رویم ؛

 

آری برای رسیدن به آخرت باید از دنیا گذشت ...


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 7 بهمن 1392برچسب:, :: 16:26 :: توسط : پریسا

خدای خوبِ من؛

زندگی به سختی اش می ارزد؛

اگر تو در انتهای هر قصه ایستاده باشی ...


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 7 بهمن 1392برچسب:, :: 15:32 :: توسط : پریسا

 روزگارا:

  تو اگر سخت به من میگیری،

  با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،

  گرچه دلگیرتر از دیروزم،

  گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند،

  لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست

  زندگی باید کرد...!


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 7 بهمن 1392برچسب:, :: 14:0 :: توسط : پریسا

زندگی چیست؟

زندگی فرصت خندیدن دل
زندگی گریه شوق
از پی وصلت عشق

زندگی گریه نوزادی است
در لحظه زایش
به زبان دل خویش

زندگی غلغله جوشش آب
داخل ظرف سماور
به کنارش قوری

زندگی تابش نوری است
در صبحدم زایش خورشید
که به رقص آوردش گرد و غبار

زندگی شرشره آب روان
چونکه بر سنگ خورد
آیدش نغمه زیباش به گوش

زندگی تیرگی ابر کبود
مژده بارش باران زیاد
بر تن شاخه افسرده ز باد

زندگی شعله شمعی است
که در ظلمت شب
نور امید دهد خانه دل را

زندگی لذت یک صبح قشنگ
سیر در ساحل دریایی
آرام بسی نیلی رنگ

زندگی بارقه نور امید
در پی یافتن راه شفا
به مریضی که جوابش دادند

زندگی آینه پاکیهاست
زندگی آشتی شب پره هاست

زندگی لحظه دیدار دو دوست
بعد یک عمر، فراق

زندگی پرزدن شاپرکهاست
در سیاهی شبی پر کوکب

زندگی غرش رعد در دل شب
چکه آب ز سقفی چوبین

زندگی نیل به رؤیایی دور
در خیالی به نهایت مستور

زندگی صفحه شطرنج دل است
زندگی قدرت یک کیش رخ است
تا که با لبخندی
کندش مات ، شه نومیدی را


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:, :: 17:28 :: توسط : پریسا

گاهی مثل باران باید بارید گاهی نرم وگاهی تند...

وگاهی..خیس باید كرد...


گلبرگهای زیبای برون را وگاهی بایدشكست....


شاخه های زاید خشكیده را..


تا سبز شوند جوانه ها..


وبخوانند..ترانه ها..زیر قطرات نم نم باران...

.گاهی مثل باران...


باید بخشید ترانه زندگی را...


تا عاشقی كنند .. پروانه ها
...

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:, :: 17:8 :: توسط : پریسا

سفر را دوست دارم ...

 اما آنگاه که هم قدم تو باشم سوی جنگلهای مه گرفته ...

کنار دریای آرامش لحظه های با تو بودن نم نم باران...

و حریق آتشی که ما ساخته ایم از هیزم های خشک بوی خاک صدای آرشه ی ویالون من ...

و صدای دوست داشتنی تو که برایم میخوانی " باز " " ای الهه ی ناز " ...

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:, :: 17:1 :: توسط : پریسا

ماهیان شهر ما از کوسه هم وحشے ترند

بره هاے این حوالے گرگ را هم مے درند


خنجرے بر قلب بیمارم زدند


بی گناه بود ولے دارم زدنـــــ ـ ـ ـ ـ ـ ــد



ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:, :: 16:58 :: توسط : پریسا

بغض کنید ...
گریه کنید ...
دق کنید ...

ولی با آدمای بی ارزش درددل نکنید!!


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:, :: 16:56 :: توسط : پریسا

به قول یه دوست :

تعویض یا تبدیل نمی خواهم / دلم " تغـییر " می خواهد ! 

تغییری که درونم را دگرگون کند

روشن کند

امیدوار کند

 چیزی که ابدی باشد و برای یک بار هم که شده

بیشتر از " یک لحظه " دوام داشته باشد !

با خودم می گویم شاید ....

شاید هنوز وقتش نرسیده

کسی چه میداند

شاید هنوز راه رسیدن را پیدا نکرده

اما حسی به من می گوید بالاخره پیدا می کند

و تا آن روز فقط از من یک چیز می خواهد ...


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:, :: 16:53 :: توسط : پریسا

من چشم به راه یک اتفاقم

 

نه شاکی ام و نه غر می زنم

 

فقط در سکوت خودم / منتـــــظرم...


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:, :: 16:45 :: توسط : پریسا

 

اسمش را ميگذاريم : دوست مجازي اما آنسو يك آدم حقيقي نشسته است . . .

 

خصوصياتش را كه نميتواند مخفي كند . . .

 

وقتي دلتنگي هايش را مينويسد وقت ميگذارد برايم . . .

 

وقت ميگذارم برايش . . . نگرانش ميشوم . . .  دلتنگش ميشوم . . .

 

وقتي در صحبت هايم ،‌ به عنوان دوست ياد ميشود . . .

 

مطمئن ميشوم كه حقيقي ست ، هر چند كنار هم نباشيم . . .

 

من برايش سلامتي و شادي آرزو دارم هر كجا كه باشد . . .

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:دوست, :: 13:7 :: توسط : پریسا

تـنـها هـا . . .

 

دلسوزيِ آدم هاي محترم رو نميخوان . . .

 

تـنـها براي سوزِ دلِ شون . . .

 

احترام آدم ها رو ميخوان . . .


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:تنها, :: 12:56 :: توسط : پریسا

تکه ای از من نیستی .. 

تمام ِ منی  

نباشی تمام میشوم


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:, :: 12:23 :: توسط : پریسا

پا به پاي كودكي هايم بيا
كفش هايت را به پاكن تابه تا

قاه قاه خنده ات را ساز كن
باز هم با خنده ات اعجاز كن

بچه هاي كوچه را هم كن خبر
عاقلي را يك شب از يادت ببر

خاله بازي كن به رسم كودكي
با همان چادر نماز پولكي

طعم چاي و قوريِ گلدارمان
لحظه هايِ نابِ بي تكرارمان

مادري از جنس باران داشتيم
در كنارش خواب آسان داشتيم

يا پدر اسطوره ي دنياي ما
قهرمانِ باورِ زيباي ما

قصه هاي هر شب مادر بزرگ
ماجراي بزبز قندي و گرگ

غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده هاي كودكي پايان نداشت

هركسي رنگ خودش، بي شيله بود
ثروت هربچه ، قدري تيله بود

اي شريكِ نان و گردو و پنير!
همكلاسي ! باز دستم را بگير

مثل تو ديگر كسي يكرنگ نيست
آن دل نازك برايم تنگ نيست؟؟؟

حال ما را از كسي پرسيده اي؟
مثل ما بال و پرت را چيده اي؟


ساده گي هايت برايت تنگ نيست ؟
رنگِ بي رنگيت اسير رنگ نيست؟

رنگِ دنيايت هنوزم آبي است؟
آسمان ِباورت مهتابي است؟

هر كجايي شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم كودك بمان

باز باران با ترانه ، گريه كن!
كودكي تو، كودكانه گريه كن!

اي رفيق روزهاي گرم و سرد
ساده گي هايم ، به سويم باز گرد


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:, :: 12:16 :: توسط : پریسا

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید ۰۰۰♥♥♥۰۰۰
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وبلاگ حرفهای منღღღ و آدرس parisa20a.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 50
بازدید هفته : 106
بازدید ماه : 82
بازدید کل : 25907
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


کد تغییر شکل موس